مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

زمونه عجیب

عجب زمونه ایه ا ا ا ا ا ا.........

همین دیروز بود از کانون بر میگشتم و میدونستم که الان خونه منتظرم ی اخه دیروز گفتی که قرار فردا بعد کلاست یه راست بیای خونه ما بقیه هم بعدا میان .برا همین بود که قدرت مضاعف ی گرفتم و به رکاب دوچرخه م دادم تا سریعتر بره تا بتونم این فرصت مغتنم بشمارم و همزمان دو نشون و بزنم .رفتم بازار و یه بچه اردک کوچولو خریدم تا با اونی که تو اوردی جفت بشه .سریع خودمو بهت رسوندم دیدم که وقت تلاست چرا که مامان م رفته بود خونه همسایه و تو با خواهر کوچیکم نشسته بودین کنار باغچه .نشستم کنارت تو چشات زل زدم دستتو گرفتم وپیش خودم گفتم که خدا چقد دوسش دارم .کاش این و نگفته بودم تا خودمو چشم بزنم و تو از پیشم بری .کاش بهت میگفتم که چقدر عاشق تم چقدر خاطر تو میخام .افسوس حالا که از رفتنت سالها میگذره و هزار بار سعی کردم تا فراموشت کنم ولی بازم بعد یه مدت که فکر میکنم از ذهن م پاک شدی دوباره به خابم میای و خاطرات بد و خوب و زنده می کنی .آی آی زمونه .عجب روزگاریه میگن دو سه ساله ازدواج کردی امیدوارم دوباره ببینمت چون این موضوع م نمیتونه تورو برام کم رنگ کنه.از آخرین دفعه ای که دیدمت 8 سال گذشته. 

 

 

حال عجیب . شخصی در ماورا

حال عجیبی دارم .یه جورایی به خواب اعتقاد ندارم ولی با این حال دیشب بعد مدتها بی مقدمه خواب تو دیدم . آخه بی معرفت دفعه قبلی که پیشم اومدی سه چهار سال پیش بود میخوای اشکم و در بیاری .فکر کردم فراموشم کردی دیگه نا امید شده بودم  بهر حال خوب کردی اومدی .

اغلب اوقات حال عجیبی دارم شنیدم مراقبه میتونه کمکم کنه باید این راه رو هم تجربه کنم . ای یار دنیای عجیبیه بعضیا پیش خودشون میگن چی میشد خدا جنس مونث نمی آفرید به نظرم این گروه آدمای بیشعوری میان.  ساختار فیزیکی کل دنیا با دو عنصر غیر هم نام  مثبت و منفی  به وجود آومده و نبود هر کدوم از این دو عنصر آفرینش و تعطیل میکنه ِ  این گروه حال چه مذکر یا مونث  به مثال شتر مرغ میمونن که ترجیح میدن وقتی خیلی بهشون فشار میاد سرشونو بکنن توی خاک .

با اینکه از نظر فیزیکی وجود نداری ولی یه عمره که تو مخم لونه کردی و نبودنت من و شخصی که الان هستم نمیکرد آخه نمیدونم چه جوری میشه با کسی سر نکرد. دنیای مسخره ایه و از طرفی شانس ما .. ... ... .. داریم جوونی مونو هدر میدیم .میدونی من با کل دبدبه و کبکبه و ادعایی که دارم از نظر پررویی برعکس آدم زیادی خجالتی ی هستم و همین شد که از دستت دادم .میدونم تو این اجتماع اغلب افراد منتظرن که شخص مورد نظرشون بهشون پیشنهاد بده.   یه عمر رو این شکلی سر میکنن و آخر سر هم وقتی که شخص شون حرکتی میکنه به راحتی  ردش میکنن و میگن تو آدم من نیستی  و همین میشه که هم خودشون صدمه میبینن و هم صدمه میزنن. تازگی ها نمیتونم مثل قدیما قلب مو عاشق کسی بکنم چون عشق یه طرفه به درد زوک توالت میخوره .

خدایا چه جوری خودمو جمو جور کنم خسته شدم . میترسم .واقعا نمیدونم چه باید بکنم فکر زیاد داغونم میکنه و بیشتر از اونی که بهم انرژی بده و کمکم کنه بر عکس خسته ترو بی حال ترم میکنه.  از طرفی عشق من از آیه یاس خوندن خسته شدم خوشحالم که به حرفهام گوش میکنی ممنون م از کمک ت. 

 

نامه های عاشقانه

خیلی وقت نیست که قدرت نوشتن را باور کرده ام یا بهتر بگوییم   قدرت کلمات را . البته قبلا نمونه ای دیگر را باور کرده بودم   قدرت نفوذ هر نت یا  هر صدا . شما را نمی دانم ولی شنیدن حتی یک نت روی پیانو مرا آنچنان به وجد میاورد که مو به تنم سیخ می شود و لحظه ای فراموش میکنم که در زندگی مفاهیمی هم به نام ناراحتی وافسردگی وجود دارند و آنگاه ست که اشک ناخود آگاه صورتم را خیس میکند و دیوانه میشوم.

میخواستم کمی تو را تحلیل کنم ولی بگذار فعلا کلماتی که در سرم میچرخند را به روی کاغذ نیاورم , راستش را بخواهی کمی میترسم از عکس العمل ی که نشان میدهی . میدانی من فکر میکنم غرور آدمی را به تباهی میکشاند . نمی دانم چرا غرور باید وجود داشته باشد مگر عذر خواهی یک مرد به یک دختر بچه چقدر میتواند مشکل باشد که اکثر انسان ها هزار بیراهه را می روند که از این یک راه گذر نکنند.

به نظر تو چرا افرادی وجود دارند که مثل من بعضی از خاطرات یادشان نمیرود؟ با اینکه مدتی زیاد از زمانی که شما کرمان آمدید میگذرد ولی دلم در نهایت تاب نیاورد تا نگوید که بعد از رفتن شما چه بر سرش آمد . می دانی شاید اگر پسر بودید زیاد وارد جزئیات نمیشدم ولی به طور ناخودآگاه حالت کششی مغناطیسی شکلی بین دو جنس مخالف وجود دارد که در بیشتر موارد جنس مذکر را وادار میکند که خاطرات را از یاد نبرد.

پسرها یا خاطرخواه نمی شوند یا اگر کار از کارشان بگذرد خودشان را رو کرده  در مقابل عشق شان از قالب شخصیتی که در آن فرو رفته اند بیرون می آیند . اگر لحظه ای به افراد دور و برت دقت کنی به وضوح میتوانی تشخیص دهی که اکثر مردم حال چه از جنس مرفه . چه متوسط . و چه فقیر .همه در هاله ای قرار دارند که با توجه به عوض شدن شرایط شان در زندگی این شخصیت و این هاله به اشکال مختلف تغییر میکنند

من هم زمانی تحط تاثیر این فرایند طبیعی بودم و شاید هنوز هم به گونه ای دیگر, اوقاتی از این فرایند متاثر بشوم . آخر در مسائل مختلف شرایطی به وجود می آید که فرد بی آنکه خود بداند  به طور ناخودآگاهی  هاله شخصیتی را به تن میکند که بدان عمری علاقه مفرط داشته.

نمیخواهم از صحبت هایم ناراحت بشوی ولی من همان ر... و م.... ی را دوست دارم که زمانی که از پیش من رفتند دل من را هم با خودشان بردند و نمیدانی چه روزها و چه ساعت و ثانیه هایی را شمارش کردم تا بتوانم باری دیگر با دوستان قدیمی ام باشم و لحظاتی را با ایشان خلوت کنم. میدانم شاید پیش خود بگویی عجب آدمی هستم من که هنوز در بچه گی هایم سیر میکنم ولی شاید بتوانی از این دید هم نگاه کنی که من بعد از سفر طولانی عقاید و افکار و فلسفه دوباره به همان نقطه شروع باز گشتم . میدانی دلیل دیگر اینکه به تو بیشتر از افراد دیگر دور و برم علاقه دارم چیست. باور این واقعیت است که اگر ر.... ها نبودند من 360 درجه دور خودم نمیچرخیدم و اگر تو نبودی شاید به سفر 14 ساله عقاید و افکار و فلسفه نمیرفتم.

وقتی که میخندی دلم میریزه و برات خیلی تنگ میشه و اون وقته که هارمونی خنده ات علاوه بر اونی که مو رو رو بدنم سیخ  در نهایت منو مالیخولیایی میکنه .شاید دلیل دیونگی م همین باشه.