مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

زمونه عجیب

عجب زمونه ایه ا ا ا ا ا ا.........

همین دیروز بود از کانون بر میگشتم و میدونستم که الان خونه منتظرم ی اخه دیروز گفتی که قرار فردا بعد کلاست یه راست بیای خونه ما بقیه هم بعدا میان .برا همین بود که قدرت مضاعف ی گرفتم و به رکاب دوچرخه م دادم تا سریعتر بره تا بتونم این فرصت مغتنم بشمارم و همزمان دو نشون و بزنم .رفتم بازار و یه بچه اردک کوچولو خریدم تا با اونی که تو اوردی جفت بشه .سریع خودمو بهت رسوندم دیدم که وقت تلاست چرا که مامان م رفته بود خونه همسایه و تو با خواهر کوچیکم نشسته بودین کنار باغچه .نشستم کنارت تو چشات زل زدم دستتو گرفتم وپیش خودم گفتم که خدا چقد دوسش دارم .کاش این و نگفته بودم تا خودمو چشم بزنم و تو از پیشم بری .کاش بهت میگفتم که چقدر عاشق تم چقدر خاطر تو میخام .افسوس حالا که از رفتنت سالها میگذره و هزار بار سعی کردم تا فراموشت کنم ولی بازم بعد یه مدت که فکر میکنم از ذهن م پاک شدی دوباره به خابم میای و خاطرات بد و خوب و زنده می کنی .آی آی زمونه .عجب روزگاریه میگن دو سه ساله ازدواج کردی امیدوارم دوباره ببینمت چون این موضوع م نمیتونه تورو برام کم رنگ کنه.از آخرین دفعه ای که دیدمت 8 سال گذشته. 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهنیا شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:37 ق.ظ http://www.behniamis.blogsky.com

جالبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد