مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

نامه های عاشقانه

خیلی وقت نیست که قدرت نوشتن را باور کرده ام یا بهتر بگوییم   قدرت کلمات را . البته قبلا نمونه ای دیگر را باور کرده بودم   قدرت نفوذ هر نت یا  هر صدا . شما را نمی دانم ولی شنیدن حتی یک نت روی پیانو مرا آنچنان به وجد میاورد که مو به تنم سیخ می شود و لحظه ای فراموش میکنم که در زندگی مفاهیمی هم به نام ناراحتی وافسردگی وجود دارند و آنگاه ست که اشک ناخود آگاه صورتم را خیس میکند و دیوانه میشوم.

میخواستم کمی تو را تحلیل کنم ولی بگذار فعلا کلماتی که در سرم میچرخند را به روی کاغذ نیاورم , راستش را بخواهی کمی میترسم از عکس العمل ی که نشان میدهی . میدانی من فکر میکنم غرور آدمی را به تباهی میکشاند . نمی دانم چرا غرور باید وجود داشته باشد مگر عذر خواهی یک مرد به یک دختر بچه چقدر میتواند مشکل باشد که اکثر انسان ها هزار بیراهه را می روند که از این یک راه گذر نکنند.

به نظر تو چرا افرادی وجود دارند که مثل من بعضی از خاطرات یادشان نمیرود؟ با اینکه مدتی زیاد از زمانی که شما کرمان آمدید میگذرد ولی دلم در نهایت تاب نیاورد تا نگوید که بعد از رفتن شما چه بر سرش آمد . می دانی شاید اگر پسر بودید زیاد وارد جزئیات نمیشدم ولی به طور ناخودآگاه حالت کششی مغناطیسی شکلی بین دو جنس مخالف وجود دارد که در بیشتر موارد جنس مذکر را وادار میکند که خاطرات را از یاد نبرد.

پسرها یا خاطرخواه نمی شوند یا اگر کار از کارشان بگذرد خودشان را رو کرده  در مقابل عشق شان از قالب شخصیتی که در آن فرو رفته اند بیرون می آیند . اگر لحظه ای به افراد دور و برت دقت کنی به وضوح میتوانی تشخیص دهی که اکثر مردم حال چه از جنس مرفه . چه متوسط . و چه فقیر .همه در هاله ای قرار دارند که با توجه به عوض شدن شرایط شان در زندگی این شخصیت و این هاله به اشکال مختلف تغییر میکنند

من هم زمانی تحط تاثیر این فرایند طبیعی بودم و شاید هنوز هم به گونه ای دیگر, اوقاتی از این فرایند متاثر بشوم . آخر در مسائل مختلف شرایطی به وجود می آید که فرد بی آنکه خود بداند  به طور ناخودآگاهی  هاله شخصیتی را به تن میکند که بدان عمری علاقه مفرط داشته.

نمیخواهم از صحبت هایم ناراحت بشوی ولی من همان ر... و م.... ی را دوست دارم که زمانی که از پیش من رفتند دل من را هم با خودشان بردند و نمیدانی چه روزها و چه ساعت و ثانیه هایی را شمارش کردم تا بتوانم باری دیگر با دوستان قدیمی ام باشم و لحظاتی را با ایشان خلوت کنم. میدانم شاید پیش خود بگویی عجب آدمی هستم من که هنوز در بچه گی هایم سیر میکنم ولی شاید بتوانی از این دید هم نگاه کنی که من بعد از سفر طولانی عقاید و افکار و فلسفه دوباره به همان نقطه شروع باز گشتم . میدانی دلیل دیگر اینکه به تو بیشتر از افراد دیگر دور و برم علاقه دارم چیست. باور این واقعیت است که اگر ر.... ها نبودند من 360 درجه دور خودم نمیچرخیدم و اگر تو نبودی شاید به سفر 14 ساله عقاید و افکار و فلسفه نمیرفتم.

وقتی که میخندی دلم میریزه و برات خیلی تنگ میشه و اون وقته که هارمونی خنده ات علاوه بر اونی که مو رو رو بدنم سیخ  در نهایت منو مالیخولیایی میکنه .شاید دلیل دیونگی م همین باشه. 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهنیا چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.behniamis.blogsky.com

روز والنتاین را در وب من نگاه کن . بعد از دیدن نظر یادت نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد