مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

مرز درخشان

اگر به کوی تو باشد مرامجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

دستان سوخته

در زندگی م لحظاتی ست که  خود را گم میکنم . به عنوان مثال ،شاید بتوان خود را به خانه ای در آب تصور کرد که پایه هایش روز به روز سست تر میشوند و احتمال می رود دیری نپاید که این خانه غرق شود، البته دنیای زیر آب هم صفای خودش را دارد ! اما بیشتر تمایل به پیدا کردن راهی دارم ؟ شاید بتوان، آن را از غرق شدن نجات داد !

بعضی اوقات فکر می کنم بهترین کار خالی کردن خانه است.ریختن اشیا ، هر چه هستند   در آب میتواند کار معقولانه ای باشد .با این کار اگر نشود خانه را نجات داد حداقل میتوان به شناور ماندنش امیدوار بود.

آخر این روزها برای استحکام پایه ها ابزاری یافت نمیشود. نمی دانم چرا ابزارها از من گریزانند یا بیشتر تمایلی ندارند که یک خانه را از غرق شدن نجات بدهند گویی   هیچ وقت پا به این خانه نگذاشته  و از وسایلش استفاده نکرده ،   روی کاناپه ش عشق بازی و آنچه را که دوست می داشته  درست نکرده اند . ای وای بر آنها .

 البته، هرز گاهی برای اینکه خودشان را گول بزنند خانه را با دستهایشان کمی نگه می دارند!  مبادا که خانه غرق شود. ولی... دوباره آن را رها کرده  به حال خودش میگذارند . گر چه خانه کمی از آنها عاشق میشود ولی چه سود !

خالی کردن خانه ای با آن همه وسایل دوست داشتنی کاریست دشوار ، چه بسا من به تنهایی و به موقع نتوانم خانه را نجات دهم.

متاسفانه در این خانه آتشی شروع به زبانه کشیدن کرده است که مهار کردن آن از طرفی خود، یک مشکل بغرنج و پیچیده است !

کجائید ای آتش نشانان؟    برسانید خودتان را !  برسانید            .            خانه ام سوخت .آه          خانه ام               سوخت     .                                                                                                      .

با دستان سوخته پوستتان را لمس خواهم کرد ،  با لبان سوخته خواهم بوسیدتان   و    با پاهای سوخته سعی در نجاتتان خواهم داشت ! مرهمی برسانید !     مرهمی برسانید   .

اعضای بدنم بی خودی میکنند ، الفرد مرده است  الفرد تنهایم گذاشت انگار او هم از دوست داشتنم خسته شده  بود شاید حق داشت  !  آخر به جز وعده و وعید چیزی بارم نمی کردند.  مرا ببخش  که تنهایم  گذاردی

تنها یت گذاشتم    به سویت  خواهم آ مد   دوست من   .           دوست من                                        

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ریحانه یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ب.ظ http://reihan.blogsky.com

کاش منبع این نوشته رو هم ذکر می کردی ! جالب بود! فکر کنم قسمتی از رمانه !

ممنونم دوست من اما اینها نوشته ای خودمه.خوشحالم که به نظرت جالب اومده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد